ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

ღ♥*•سرزمین آرزوها•.ღ*•

اگر خدا آرزویی را در دل تو انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده...

وقتی خدا بهم نگاه می کنه...

خواستم از تو بنویسم. باز هم به صفحه ی سفید کاغذ پناه می برم، و رقص قلم، که عجیب بوی تنهایی ام را می دهد. نوشتن را دوست دارم، بازی با کلمات، عجیب آرامم می کند. من با کلمات دوست هستم، من با کلمات زندگی کرده ام. اما میدانی، از تو نوشتن سخت است!


آخر می ترسم، می ترسم نکند از تو بنویسم و کم بنویسم. از تو بنویسم و نتوانم، نتوانم بنویسم از لذت اولین پرواز پرستوی کوچک. بنویسم و نگویم از دلشوره های دوست داشتنی یک کرم برای پروانه شدن، و از شوق غنچه برای شکفتن، گل شدن. و آنوقت جوجه پرستو ها دلگیر شوند و کرم ها هم و غنچه ها، و خدا نکند که دلگیر شوند و پرواز بمیرد، و کسی دیگر کرم ها را دوست نداشته باشد و غنچه ها یادشان برود شکفتن را و گل ها فراموش شوند.


نمیدانم. نمیدانم کیستی، باور کن نمیدانم… سخت است گفتنش! آخر میدانی، سخت است توصیف چشم های خدا! مثل چشم های تو پاک و بیگناه. میدانم، خوب میدانم هیچکس باور نخواهد کرد که من، فرشته ای دیده ام. و من فرشته ای را دیده ام. و کور شوم اگر دروغ بگویم.


تو شاید آن آسمان آبی بی انتها باشی که سقفی بود برای روزهای بی پناهی ام، شاید آن رگباری از قطره های خیس باران باشی که سمفونی عاشقانه ای از سخاوت را در گوش هایم زمزمه می کرد، یا شاید خنده های معصومانه ی کودکی که بی بهانه از دیدنش خندیدم.



و خدا مهربان بود. وقتی که تو چشم در چشم من دوختی و من سیر نمی شدم از اون نگاه های پاک و معصومانه ات.دستانت را به من بده. میخواهم باور کنم بودنت را. بگذار باور کنم که خواب نیستم، که رویا نیست. تو هستی، همینجا، در کنار من. من تو را دارم.  آری، من فرشته ای را، من خود خدا را دیده ام. وقتی که چشم در چشم من دوخت.


آخ که چقدر دلم تنگه واسه تو. واسه تو که این روزا نیستی.واسه تو که بازم به من شوق بودن بدی ولی من انتظار رو خوب یاد گرفتم.به حرمت نگاه ناگهان قسم که منتظر می مونم...

همه چیز را یاد گرفته‌ام!

دیگر یاد گرفته‌ام شبها بخوابم "با یاد تو"

تو نگرانم نشو!

همه چیز را یاد گرفته‌ام!

راه رفتن در این دنیا بدون تو را هم یاد گرفته‌ام!

یاد گرفته‌ام که چگونه بی صدا بگریم!

یاد گرفته‌ام که هق هق گریه‌هایم را با بالشم بی صدا کنم!

تو نگرانم نشو!!

همه چیز را یاد گرفته‌ام! 


یاد گرفته‌ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی!

یاد گرفته‌ام ....

نفس بکشم بدون تو ....

و به یاد تو!

یاد گرفته‌ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن ....

و جای خالی‌ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم!

تو نگرانم نشو!

همه چیز را یاد گرفته‌ام! 


یاد گرفته‌ام که بی تو بخندم ....

یاد گرفته‌ام بی تو گریه کنم ...

و بدون شانه‌هایت ....!

یاد گرفته‌ام ....

که دیگر عاشق نشوم به غیر تو! 


یاد گرفته‌ام که دیگر دل به کسی نبندم ....

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم!

اما هنوز یک چیز هست ....

که یاد نگر فته‌ام ....

که چگونه ....

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ....

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

تو نگرانم نشو!! 


"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت.