-
چقدر دوست داشتن زیباست...
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 11:14
دلتنگی همینه هرشب زیر نور مهتاب، لب پنجره بشینی و قطرهای بارون دلتنگی رو بشمری! میدونی تا حالا چندتا شدن؟! واسه هرکدومشون یه ستاره نشون کرده بودم! ولی انگار ستاره ها دارن کم میارن! اشکالی نداره! اگه تو نیستی،عوضش دلتنگیات هرشب بهم سر میزنن! هیچوقت تنهام نذاشتن... مثل خاطره هات که همیشه به تازگی بارون چشام وفادار بودن!...
-
وقتی خدا بهم نگاه می کنه...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 11:57
خواستم از تو بنویسم. باز هم به صفحه ی سفید کاغذ پناه می برم، و رقص قلم، که عجیب بوی تنهایی ام را می دهد. نوشتن را دوست دارم، بازی با کلمات، عجیب آرامم می کند. من با کلمات دوست هستم، من با کلمات زندگی کرده ام. اما میدانی، از تو نوشتن سخت است! آخر می ترسم، می ترسم نکند از تو بنویسم و کم بنویسم. از تو بنویسم و نتوانم،...
-
همه چیز را یاد گرفتهام!
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 12:26
دیگر یاد گرفتهام شبها بخوابم "با یاد تو" تو نگرانم نشو! همه چیز را یاد گرفتهام! راه رفتن در این دنیا بدون تو را هم یاد گرفتهام! یاد گرفتهام که چگونه بی صدا بگریم! یاد گرفتهام که هق هق گریههایم را با بالشم بی صدا کنم! تو نگرانم نشو!! همه چیز را یاد گرفتهام! یاد گرفتهام چگونه با تو باشم بی آنکه تو...
-
جزیره
شنبه 26 تیرماه سال 1389 11:33
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم واسه عشق بازی موجها قامتم یه بستر.. یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد تا نفس کشیدی انگار نفسم...
-
به تو عادت کرده بودم...
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 11:01
به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گریه شب بی تو هجرت کرده بودم با گل...
-
شاید همین باشد...
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 13:19
گفتم: خدای من دقایقی بود در زندگانیم که هوس میکردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا ، بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت : عزیز تر از هرچه هست! تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی. من آنی خودم را از تو دریغ...
-
من مثل شما نیستم
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 09:04
سر به دیوارها میکوبم و از ابله بودن مردم گریه را سر میدهم آری از ابله بودن مردمی که فریاد آزادی را با زنجیر دست هایشان خفه می کنند مردی را سرور خود میکنند غافل از آنکه شیطان روزگار است خون پاک برادریشان را به ناپاکی روزگار تقدیم میکنند نون سفره ی یتیمی را با لذت تمام میخورند و قهقهه سر میدهند مردمی که حتی به خدای خود...
-
دنیا مال منه.....اگه بخوام
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 13:12
بهترین دوست اون دوستیه که بتونی ساکت باهاش روی یک سکو بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی احساس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وقتی دوباره چیزی رو به دست نیاوردیم نمی دونیم چی رو از دست دادیم اینکه تموم عشت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم...
-
چشم هات رو خوب باز کن...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 16:39
“نیمه ی پر لیوان رو ببین!” ، “مثبت باش!” ، چقدر این جمله ها تکراریه! اما جالبه که همیشه هر چیزی که مرتب توی گوش آدم فرو میشه، کم کم تکراری میشه، ارزشش رو هم از دست میده و در نتیجه اثرش کمتر هم میشه. انگار گوش های ما حساسیتشون به این کلمات کم شده! خب… گوش های من هم درازتر از مال بقیه نیست… اما اون چیزی که آدم با تمام...
-
و شروع شد...
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 09:50
…و شروع شد… تمرین بد بودن. دیدم چقدر خوب است وقتی آدم بد می شود، و چقدر بد بود وقتی خوب بودم! وقتی بد شدم به همه ی خواسته هام رسیدم. تازه دیدم همه چقدر از آدم های بد خوششان می آید! فهمیدم که چرا خوبی و پاکی دیگر در این دنیا وجود خارجی ندارد. با بد بودن به همه چیز رسیم. آدم ها به من تلفن می زدند تا با من ساعت ها صحبت...
-
بوسه های خیس یه فرشته کوچولو
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 11:15
عشق یعنی چی؟ اصلا به عشق اعتقاد دارید؟ عشق رو چی معنا میکنید؟ شاید نوشته ی مهدی معنای ناگفته تری از عشق رو بگه...عشق به معنای واقعی..... ****** ****** هیچوقت نتونستم مثل خیلی از آدما منکر وجود چیزی به اسم عشق بشم. با وجود اینکه خیلی از آدم ها دروغ شنیدم و بیشتر از همه خیانت دیدم و شنیدم. با اینکه قلبم رو شکوندن و فقط...
-
سال نو ....
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 18:14
دوست ندارم مثل همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشه آخه شادی ها در کنار غم هاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه.تنها از خدا میخوام قدرت درک حضورش رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه که اون وقته که هیچ مشکلی توان شکستن ما رو نداره. سال نو با دید نو به زندگی و فرصتی دوباره برای بهتر زیستن مبارک. ادامه...
-
من هنوز هم بچه م.....
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 09:56
من دوس ندارم بزرگ شم. من دوست دارم همین جوری بمونم با همین روحیات و با همین اخلاق که همه بهم می گن تو چرا این قدر بچه ای..... لوس نیستم ها! بچه م! چرا وقتی می شینم با بچه ها صحبت می کنم و پای حرف های قشنگ و شیرین و پاک شون می شینم و از دید اونا به دنیا نگاه می کنم، همه من رو هم تو دسته ی اونا قرار می دن.... من دوست...
-
نه خدا...این قرارمون نبود
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 10:11
چی توقع داری ؟ چی می خوای؟ دنبال چی هستی؟ منتظر کی نشستی پشت پنجره؟ به کی امید بستی؟ از کیا انتظار رحم و مروت و مردانگی داری؟ از یک مشت موجود دوپای وحشی متمدن به اسم “انسان” ؟ فکر کنم متوجه نیستی!!! اشتباه گرفتی ! بهشت دو کوچه بالاتره! اینجا، این آدم ها اونی نیستن که تو فکر می کنی! اصلا متوجه هستی اینجا کجاست و این ها...
-
فیلسوف های کوچولو
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 12:00
خیلی ها تصور می کنن ما آدم ها به دنیا میایم تا بزرگ شیم. تا یاد بگیریم و کامل شیم. اما من اصلا اینطورفکر نمیکنم. بلکه کاملا برعکس، ما به دنیا نیومدیم تا یکسری چیزها رو یاد بگیریم، بلکه دنیا اومدیم تا چیزهایی روکه بلدیم از یاد نبریم، دنیا اومدیم تا یادمون بمونه چی بودیم، تا یاد بگیریم که چه جوری از یاد نبریم. میگن:...
-
کاش یکی پیدا میشد....
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 15:34
وقتی گناه می کنم از خودم بدم میاد. حتی وقتی گناه می کنم بازم فکر تو هستم. من از گناه بدم میاد خدا. خدایا هر چقدرم که سخت باشه، هر چقدر هم که مشکلم بزرگ بشه، من نباید تن به گناه بدم. نمیشه خدایا. حتی اگه تو وجود نداشته باشی، حتی اگه خدایی نباشه و پاکی ای وجود نداشته باشه، بازم من نمیتونم گناه کنم. خدایا آخه من دنیام با...
-
فرشته های بی بال+داستان آقا پترس
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 12:34
گفتم: امشب انگار با همه ی شب ها فرق دارد. به آسمان نگاه کن! انگار سقف آسمان کوتاه شده! گفت: ستاره ها چقدر نزدیک شده اند، آدم حس می کند اگر دست به آسمان بلند کند دستش به ستاره ها می رسد. گفتم: چقدر دلم یه مشت ستاره میخواهد! گفت: چشم هایت را باز کن، فرشته ها را میبینی؟ گوش هایت را باز کن، حتما صدای بال زدنشان را می...
-
خدای درون ما+داستان
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 08:53
حتما متوجه هستید که درون هر یک از ما دو نیروی متضاد و البته قوی همیشه با هم در گیر هستند. شاید تصور ما آدم ها از شیطان به عنوان یک موجود خارجی در محیط که مدام مشغول گول زدن(!) ماست کمی غیر منطقی وبیشتر شبیه آموزش کوکان برای شستن دست ها قبل از غذا بنظر برسد! اما چه کسی میتواند وجود شیطان و تفکرات شیطانی را در خود انکار...
-
کودکان شهید
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 14:16
خداوند کودکان را خیلی دوست دارد. وقتی پدر یا مادر بوسه ای برگونه کودکش می زند برای او حسنات نوشته می شود. رسول خدا (ص) فرمود: «اگر خواستید دعایتان مستجاب شود کودکان را در جمع خود قرار دهید تا آمین بگویند.» شهادت کودکان در کربلا نشان داد برای پاسداری از دین، بچه ها هم می توانند سهم داشته باشند. همین شهادت ها بود که...
-
بچه های محرم
شنبه 28 آذرماه سال 1388 08:17
نه٬ به شما بچه ها زنجیر نمی دهیم. بچه شلوغ میکنند. عزاداری ما را به هم می ریزند. بچه ها به گوشه حسینیه می خزند و جثه کوچکشان را پای دیوار می کشند. اندکی بعد خیسی چشمانشان را با آستین پیراهنشان خشک می کنند و می زنند به کوچه و خیابان. زمین خاکی محله بچه ها را می پذیرد؛ با نسیمی که بوی اسپند دارد گرد هم جمع می...
-
با بچه ها در نیفتید...
شنبه 21 آذرماه سال 1388 09:45
_ سلام._ هیچوقت با منطق بچه ها در نیفتید،چون جوابی براش نخواهید داشت و حریف نمیشید، چون منطقشون در عین سادگی، دقیق و درسته. _ پسرکوچولو با معلمش درباره ی نهنگها بحث میکرد، معلم گفت از نظر فیزیکی غیر ممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم الجثه ای است، اما حلق بسیار کوچکی دارد،پسر...
-
آن روزها کجا هستند؟
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 09:28
چقدر دلم برای بستنی هایی که هر روز از مغازه روبروی مدرسه می خریدم تنگ شده است! چه طعم خوبی می داد، طعم کودکی ام را! چقدر دلم برای زنگ های تفریح مدرسه تنگ شده است. وای چقدر دلم آن ده دقیقه را می خواهد، دلم می خواهد باز هم دنبال هم کنیم، کاش تمام زندگیم تکرار همان ده دقیقه ی کودکیم بود! دلم می خواهد باز هم همیشه ی خدا...
-
من و خاطره هام
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 10:59
تا حالا به این چندتا صفت بچه ها و دنیای قشنگ اونا توجه کردین؟ ــ دارند بازی میکنند، یه دفعه وسط بازی، به هر دلیلی باهم قهر میکنند، اما معمولا این قهرشون طولانی نیست و خیلی زود و بی هیچ کینه ای دوباره باهم آشتی میکنند. این قهر و آشتی شون خیلی دوست داشتنیه! ــ میشینند تو دنیای بچگی خودشون، با خاک و گل و یا شن و ماسه و...
-
یه شعر و یه داستان (نامه ای به پدر)
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 13:44
یه شب خوب توآسمون یه ستاره چشمک زنون خندید وگفت کنارتم تا آخرش تاپای جون ستاره قشنگی بود آروم وناز ومهربون ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون ماه اومد ستاره رو دزدید وبرد نامهربون ستاره رفت بارفتنش منم شدم بی همزبون حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به آسمون دلم میخواد داد بزنم این بود قول وقرارمون تو رفتیو با رفتنت...
-
دو تا پسر
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 11:33
سلام دوستای گلم.امروز میخواستم یه سوالی عجیب و غریب ازتون بپرسم وشما هم از اون جوابهای خوشکل واسه ی ما بذارید در ضمن اگه میتونیت به بقیه هم بگین بیان و نظر بدن ببینیم تهش چی از آب در میاد: چه مشکلاتی جلوی پای دو پسر برای با هم زندگی کردن زیر یک سقف وجود داره ؟ یعنی دو تا پسر توی یه خونه با هم زندگی کنن دور از خونه ی...
-
رابطه بین دو پسر
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 11:31
سلام مهمترین چیزی که ( به قول رئیس جمهور عزیزمون آقای موسوی ) بین دو پسر وجو داره عشقه و این مهمترین نکته بین دو پسر میتونه باشه. من معتقدم و دارم میبینم که دوست داشتن واقعی بین دو نفر خیلی از مشکلات رو به سادگی خوردن لیوان آبی حل میکنه . با همین عشق کارهای بینظیری میشه کرد . عشق اعتماد و صداقت به ارمغان میآره . دروغ...
-
یاد تو
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 11:30
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرانیستی پیشم نگاه خیس تو کو؟ گوش گوش دوتا گوش دو دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من دق میکنم می میرم اگه دور بشی از من دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا بچه ها لطفا حرفای خوشکلتون رو واسه ما...
-
دنیای بچه ها
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 13:58
چقدر دنیای بچه ها قشنگه! پراز امید وآرزو...پر از شیرینی وتلاش! هیچوقت به نرسیدن ونشدن و....هچوقت به نه فکر نمیکنن. تو دلشون آرزو میکنن وبرای رسیدن بهش هر راهی رو که بشه امتحان میکنن! حتی باچشمای گرد ودستای کوچولوشون هزار جور کلک سوار میکنن وبالاخره هم با شیطونیاشون کلاه خنده گشادی سر همه ی اشکها وغم ها وترسها میذارن....
-
اونجا خونه ی خداست؟
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 09:03
الو... الو... سلام. کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون!.. مثل اینکه صدای یه فرشتس . بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده . بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول...