گفتم: امشب انگار با همه ی شب ها فرق دارد. به آسمان نگاه کن! انگار سقف آسمان کوتاه شده!
گفت: ستاره ها چقدر نزدیک شده اند، آدم حس می کند اگر دست به آسمان بلند کند دستش به ستاره ها می رسد.
گفتم: چقدر دلم یه مشت ستاره میخواهد!
گفت: چشم هایت را باز کن، فرشته ها را میبینی؟ گوش هایت را باز کن، حتما صدای بال زدنشان را می شنوی. امشب فرشته ها پایین آمده اند، همه جا پر از فرشته است! آمده اند تا دعاهایت را ببرند، دست خالی شان نگذاری!
گفتم: کو فرشته ها؟! پس چرا من نمی بینمشان؟!
گفت: گوش هایت به دروغ شنیدن عادت کرده است و چشم هایت به بد دیدن! مگر کور و کر هم می تواند ببیند؟!
و من هیچ نگفتم.
گفت: بچه ها پاک به دنیا می آیند، در چشمانشان می شود خدا را دید، حرف خدا بر زبانشان جاریست، کودکان تجلی خدا بر روی زمین هستند. کودکان فرشتگانی اند، که فقط بال ندارند!
گفت: آدم ها چقدر زود تغییر می کنند. چقدر زود همه چیز را از یاد می برند، کودکانی که بوی خدا می دادند، حتی خود آدم ها هم نمی فهمند که کی و کجا شیطان پاکی شان را می دزدد!
و من چشم هایم خیس بود…
ادامه مطلب یادتون نره ها.......یه داستان خیلی قشنگ....حتما بخونیدش
=========================================================
یکی بود، شاید هم نبود. در کشور همیشه سیلزدهی سیلستان، پسربچهی فینفینوی تخسی زندگی میکرد به نام پترس که کارش انگشت کردن توی سولاخ سنبهها بود. از سوراخ دماغ بابا گرفته تا سوراخ بشکهی نفت و سوراخ لایهی اوزون. اطرافیانش با خوشحالی میگفتند ازوجناتش معلوم است که این پسر خیلی فداکار میشود و کشور ما را در برابر سیلها نجات خواهد داد. اما بعضی افراد حسود میگفتند پسره دچار بیماری «انگولیسم» شده و باید او را هر چه زودتر بستری کرد. هر چه بود پترس با آن انگشت وسطیاش به زودی مشهور شد.
سیل که میآمد هر کسی سطلی برمیداشت و آن را در خانهی همسایههای خود خالی میکرد و به همین ترتیب برو تا آخر. علاجی هم نداشت و علت بزرگش سوراخهایی بود که همیشه روی دیوار سد آن به وجود میآمد و مدام از این سوراخها آب میزد بیرون و سیل میشد.
پترس فداکار ما هر روز پفک نمکی و زالزالک میخورد و بزرگ و بزرگ تر میشد و پستهای متعدد میگرفت تا این که یهویی رییسجمهور کشور شد. این یهویی شدن به دلیل نبوغ سرشار و مهمتر از همه سابقهی «انگشتنما»یی او بود که از نشانههای توجه به شایستهسالاری در کشورش بود. پترس با شعار انتخاباتی «سوراخ هرگز!» گوی سبقت از رقیبان ربود و بر کرسی نشست. مردم با شادی فریاد میزدند: پترس! پترس! دوست داریم!
پترس وعده داد که تمام سوراخهای سد را بگیرد و کشور سیلستان را گلستان کند. او قول داد سوراخهایی را که به دلیل نبود عدالت، امنیت، آزادی، مسالمت، پیشرفت، رفاه، توسعه، فرهنگ، اقتصاد و غیره به وجود آمده چنان بگیرد که دیگر آب از آب تکان نخورد و مردم هیجانزده داد میزدند: پترس! پترس! جیگرتو!
مردم آن شب با خوشحالی به خانههایشان رفتند و به امید پترس ناجی خواب خوشی کردند اما صبح بعد که از خواب پاشدند دیدند نه تنها از حجم سیلها و فشار آب کاسته نشده بلکه مرتب بیشتر و بیشتر میشود. همسایهها با سطل و تشت و قابلمه مرتب مشغول ریختن آب به خانه همسایههای دیگر بودند اما مگر تمام میشد؟ این شد که نفسنفسزنان و با زبانهای بیرون آمده تصمیم گرفتند بروند محل سد ببینند چه خبر است.
وقتی مردم به سد رسیدند دیدند ای دل غافل، پترس یک درل گنده دستش گرفته و مشغول سوراخ کردن آن است و سد هم مثل جگر زلیخا و آبکش برنج سوراخ سوراخ شده است. مردم داد زدند: چیکار داری میکنی مرد حسابی؟ اما هر بار که کسی چیزی میگفت پترس یک سوراخ گنده در سد درست میکرد که طرف را سیل میبرد و مردم هم به وضعیت قبلی راضی میشدند و خدا را شکر میکردند. به نظر میرسد پترس پیش از هر سوراخی، سوراخ دعا را در سیلستان یافته بود.
بله عزیزانم، از آن روز تا حالا پترس فداکار مشغول سوراخ کردن سد است و هر روز سوراخی به آن اضافه میکند و کسی هم نمیتواند بگوید که: چرا؟یعنی جراتشو ندارند.پترس فداکار در دولت خدمتگزارش فقط فکر کیک زرد و سانتریفیوژ بود .او حتی شعارهای انتخاباتی خودش رو فراموش کرد .و برای اینکه کسی جرات اعتراض را به خود ندهد طرح امنیت اجتماعی را به وجود آورد.تا همچنان سوراخ تو چشم مردم بکنند تا کور بشند و نبینند چه بلایی داره سرشون میاد.
و همچنان بعضی ها منتظر گرفته شدن سوراخ های سد کشورشون هستند ومنتظرند که وعده ی گلستان شدن کشورشون تحقق پیدا کنه غافل از اینکه هر روز بد تر از دیروز...
امیدوارم گول حرفای مردمی شون رو نخوریم...
اووووووووووووووووووووووووول
منظورت همون ایوووووووووووووووووووووووول بود دیگه هان؟؟؟؟
سلام مرسی که اومدی
بگو به کجات نمیخوره که پرسپولیسی باشی!به قول عادل فردوسی پور از سه کیلومتری ضایعس که پرسپولیسی هستی!!!(شوخی کردم به دل نگیر منو که میشناسی شوخی نکنم میمیرم!)
بابا جان یه کلام ختم کلام فوتبال ایران داره به سمت نابودی میره!منم دیگه فقط فوتبالای ارو پایی رو میبینم(تا حالا صدبار این تصمیمو گرفتم ولی صدبار زدم زیرش!)
داستانتم الان میخونم در موردش نظر میدم
فعلا!
سلام
یعنی واقعا بهم میخوره پرسپولیسی باشم؟؟؟ بابا من آبی دو آتیشه هستم از اوناش
آره باهات موافقم فقط فوتبال اروپا
پس زود برو
فعلا
سلام عزیزم ما فقط گذشته هارو داریم وای به حال آینده ی ما
بچه هامون به کدوم کوروش الان افتخارکنند؟
این پترسه بدبخت رو تو قبر تیکه پارش کردی...
کاش میشد یه بارمن این کوروش روازنزدیک ببینم وپاش روببوشم ...
موفق باشی نانازم
برام مهمی ...
سلام.واقعا وای به حال آیندمون وای
سرزمین داریوش وکوروش کبیر رو ببین به چه روز افتاده
ممنون
خوب داستان رو خوندم این داستان اقا پتروس خیلی قشنگ بود واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.
الان کشور ما پر از مشکل و بد بختیه اونوقت اینا به جای اینکه بیان مشکلارو حل کنن گیر دادن به امریکا . از یه طرف علیه امریکا شعار میدن از طرف دیگه هم میرن نصف بودجه ی مملکتو میدن غزه و لبنان اونوقت این وسط براشون مهم نیست که توی همین کشور خودمون چند صد هزار تا فقیر داریم!مشکلای مملکتو حل نمیکنن هیچ تازه میان چندتا مشکل دیگه هم اضافه میکنن!تا کسی هم ازشون انتقاد میکنه سریع میندازنش زندان!
اخه اینم شد زندگی!
..........................................................................
مرسی که اومدی بازم بیا
بابای!
خوشحالم که خوشت اومده.واقعا هم حرفات درسته
چشم بازم میام
سلام آریا جون بعد از اون داستان صحبت کردن کوچولو با خدا که نمیخواست بزرگ شه واسه چند ماه قبل یادته که این دومین داستان قشنگی بود که تو این موضوع ازت خوندم که خیلی حالیدم
داستان پترسم باحال بود
ممنون که خبرم کردی فعلا
سلام داداشی
ممنون.یعنی چی یعنی اون داستانای قبلی رو دوست نداشتی؟؟؟ خوشحالم که خوشت اومد از این داستان
بازم بیا
بای
سلام جیگرررررررررررررررررررررررررررر
با داستانات خیلی حال میکنم
(الله اکبر)
ایرانی بپا خیز دین شده دست آویز
این ماه ماهه بهمنه، سید علی وقت رفتنه
ایران زمین یکصدا، ننگ بر این کودتا
ایران شده ویرانه، دولت فکر لبنانه
سپاهی جدا شو، با ملت همصدا شو
جوراب فروش پیرم، حقتو پس میگیرم
ولایت استبداد، نابود باید گردد
رفراندوم، رفراندوم، این است خواست مردم
فیلا
سلام اشکان دوست گلم
خوشحالم که خوشت اومده
وااااای کی میرسه؟؟؟؟؟
بای
سلام خوبی؟
نمیدونم چرا نمیاد ( داداشمو میگم ..)
تو چرا چند وقته نیستی ؟سرت شلوغه ؟ آره ؟
قالبم .. آره خیلی قشنگ بود اما خیلی دیر باز میشد منم عوض کردم
سلام مریم.ممنون.
آخه چه جور داداشیه که ازش خبر نداری.حداقل بگو رشته ش چیه؟ترم چنده؟ چاقه لاغره؟ موهاش بلنده کوتاهه؟؟ یه آدرسی بده شاید دیدمش.
من نیستم یا تو؟؟ سرم که شلوغه یه طرف سیستمم خراب شده جیغ میکشه یه طرف اختلال تو اینترنت هم یه طرف دیگه
به نظرمن همون قبلیه خیلی بهتر بود من که حاضر بودم یه ساعت هم صبر کنم تا بالا بیاد آخه این قالب یه جوریه نمیشه مطالب رو قشنگ خوندش. به هرحال وب خودته خودت میدونی
راستی چرا وبت بالا نمیاد دیگه؟؟؟نکنه وبتو حذف کردی؟؟ اگه حذفش کردی خوب لااقل بگو
سلام
ما که فیلتر شدیم
تا بعد
سلام
به سلامتی
سلام!
بابا جان منظورم همون اوووووووووووله یعنی نفر اول!
منم تازه الان رفتم وب مریم فکر کنم وبشو حذف کرده به منم خبر نداده
الان شد سومین نفری که بیخبر وبشو حذف میکنه و به من نمیگه!!!!!!!
من سال دومم(دوم دبیرستان!!!!)
این سعید هم همون سعید داداش مریمه زیاد چرت و پرت میگه منم هر سری حالشو میگرم!ولی در کل بچه خوبیه!!!!!
سلام
گرفتم
من که خیلی وبشو دوست داشتم خیلی وبش قشنگ بود
اوووووووووه هنوزسه سال دیگه مونده تا دانشجو بشی
سلام...
مریم حالش خوب نیست وبشو حذف کرده...من از وقتی فش دادی دیگه نیومدم تو وبت...
خواهرم حالش خوب نیس... خدا کنه تقصیر ما نباشه...
بیا واسه من نظر بده قول میدم راضیش کنم بیاد تو وب من...
سلام
خودت حالت خوب نیست.....من کی بهت فحش دادم.من که یادم نمیاد اما معذرت میخوام اگه یه جایی بهت حرف بدی زدم.یه شوخی بوده دیگه تو هم به دل نگیر.
یعنی چی مریم حالش خوب نیست....چرا مارو نگرون میکنی...بگو چی شده دیگه
باشه میام.اما در کل حیف مریم که تو داداششی.
نه بابا من که نگفتم اون یکی ها بد بود گفتم این دوتا موضوعش به هم مرتبط بود
در ضمن این بلاگفای لعنتی من و داریوش و فتوا و محمد آرنولد و ... چنتا دیگرو حذف کرده بدون هیچ دلیلی
آدرس جدیدم رو برات گذاشتم بیا پیشم باشه داداشی
ممنون فعلا
آره من هم حرفتو قبول دارم این دوتایی که میگی موضوعش بیشتر به هم نزدیکه
باشه حتما بهت سر میزنم
فعلا
نظر برام میذاری خصوصیش کن! وگرنه جوابت نمدم نظرتم پاک مکنم...
یهخ سری به لینکام بزن میفهمی کی هسمو چه رشته ای...
منم خیلی دوست دارم ببینم تو کی هستی و چه رشته ای...
چشم.چشم
چشم.اونجوری که من فهمیدم باید یه تخته ت کم باشه(شوخی کردم)
منم همینطور
داری زیادی حرف میزنیها, یعنی چه یه تختتون کمه و اینا؟
نترس مریم باکیش نیس... سلام مرسونه... فقط حوصله وبلاگ نداشت حذفش کرده! دوباره درست مکنه
تو بگو کی هستی و کجایی... از چی مترسی؟
نه خداییش یه تختتون کم نیست؟؟؟ خودت قضاوت کن.
من از آزادی بیان میترسم .
من دانشجوی سال اول دانشگاه یزد بقیه شو خودت حدس بزن
بگذار که ایام محرم گردد
هنگامه ی امتحان فراهم گردد
ما دانیم و تیغ و حلقوم شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد
به به!!!!!
تو مگه مرد نیسی؟ بگو کی هسی دیگه...نمیخورمت..
کلا تو مشکل داری
نه زنم.یه آدم یه دانشجو .....اگه مردی خودت بگو کی هستی
مشکل دار هم اون.....(لا اله الاالله)
سلام وب سعیدو رفتی ببینی؟
من مریمو میخوام خیلی دختر خوبی بود!این داداشش یه تختش کمه همش دوست داره کل کل کنه!ادم بیکاااااااااااااااااااار!(با سعید بودم!)
وب مریم بهتر بود مخصوصا قالب وبش............خیلی قالبش خوشمل بود
ترجمه(دیکشنری انلاین!)خوشمل=خوشگل!
آره
منم همینجور.......یه تخته از یه تخته هم بیشتر
آره خیلی وبش قشنگ بود...همون خوشمل
سلام دادا
منو با این نام بلینک
mohamadarnoldssh.mihanblog.com
درضمن دادا اپت عالی بود
نوکرت ممد ارنولد
سلام داداشی
خوشحالم که برگشتی
چشم
سلام،
ممنون که سر زدی و خبرم کردی
شرمنده از اینکه دیر اومدم
هم مناجاتت و هم داستانت رو خوندم و خدایی خیلی خوشم اومد
برات آرزوی موفقیت می کنم و از خدا می خوام که همیشه سر بلند باشی داداشی
بای
سلام
خواهش میکنم
خوشحالم که خوشت اومده
منم امیدوارم موفق باشی
بای
بچه داری بیشتر دهنت حرف میزنی ها !
به شما ربطی نداره مریم کجاست...
عکسه بده البته واسه شما ترم بوقیا
فردا که کلاس ندارم.. اون هفته هم که تعطیلش کردیم.. دو هفته دیگه جلو دانشکده وعده... در ضمن تو که اصلا تخته نداری...
بچه رو از رو عقلش میشناسن نه رو سنش.حالا دو سال بزرگتره فکر میکنه چیه؟؟
اتفاقا خیلی هم بهم ربط داره.
آقای بی تخته اگه نمیترسیدی همین امروز بیرون دانشکده وایساده بودی نه دو هفته دیگه.
سلام
کاش میتونستی یه وب بسازی که میشد نظر خصوصی بذلری نمیشه بسازی ؟؟
بساز دیگه باهات کار دارم
سلام
پایین هر آپی روی اسم آریا کلیک کن یه صفحه باز میشه که اطلاعات من هست کنارش رو بخش تماس بامن کلیک کن ونظرتو بذار.
من الان دانشگاه هسم اگه هسی که بیا در ورودی اونجا که کتاب فروشی هه... ساعت چند وعده ۱:۳۰ خوبه؟
نه من کار دارم زودتر میگفتی.تربیت بدنی دارم اون طرف باید برم.
باید برم امور فرهنگی دعوا....
سلام
زیبا بود
موفق باشی
سلام
ممنون
سلام!
خوبی؟خوبم!
بابا این سعید کیه دیگهههههههههههههههههههه
رفته امارتو گرفته بدجور فامیلیتم میدونه!رشتتو میدونه!
ولی هر چی هست یه تختش کمه!نه اصلا تخته نداره!
زیاد پاپیچش نشو!خطریه!فکر کنم اطلاعاتیه!
از این به بعد صداش کن سعیده خانوم بهش میاد!
سلام
ممنون!!!!!!
یعنی چی؟؟؟از کجا؟؟؟
اینکه تخته نداره رو میدونم
حالا بذار ببینم چی میشه
چشممم
سلام آریا
ممنونم که تو این چند روز نبودم بهم سر زدی به یادم بودی
وبلاگت عالیه تغیراتش هم عالیه زیباتر شده
قبلا هم زیبا بود
زیبا تر شده
لینکت هم تغیر دادم
دوست دارم
مطالبش هم عالیه مخصوصا عکس هاش
کارت عالی بود این بار
منتظر پست های جدیدت هستم
ولی دنیا با ما نمی سازه نمی دونم چرا از ما بدش میاد
دوست دارم یه شعر در این رابطه برام بنویسی تو وب خودت بزار
تا رو عکس بزارم و تو اتاقم بزارم
ممنونم دوست دارم
بازم سر می زنم
تو هم سر بزن
بای
سلام آرمان
خوشحالم که برگشتی داداشی
ممنون
منم دوست دارم
یعنی چی دنیا باهات نمیسازه؟؟؟!!!
باشه اگه یه شعر خوشکل پیدا کردم حتما
منم دوست دارم آرمان
حما بهت سر میزنم
بای
سلام بیا وبلاگ جدیدم www.jimmy.blogfa.com
منم شغال تو خدا بیا و نظر تو هم بده جبران همه گذشته ها رو برات میکنم نظر بدی و بیایی یک اپ توپ کردم منتظرتم دوست عزیز
هر پنج شنبه منتظرتم اان اپم بدو بیا
سلام.چیه تو هرروز آدرس عوض میکنی؟؟؟؟؟؟!!!!
باباباباشه.حتما میام
چشممممممممممممممم
سلام دوست عزیزم از اونجایی که دو روز بعد از گذاشتن داستان بابی کوچولو
تو پرشین بلاگ مسدود شدم و مجالی برای ادامه این داستان پیدا نشد امروز این داستان رو اونجوری که باید تموم میشد براتون تموم میکنم
بیای پیشم که منتظرتم
فعلا
راستی آریا جون لینکمم درست کن داداشی ممنون
سلام ارسلان
چشم حتما بهت سر میزنم
لینکت رو هم درستش میکنم
بای
سلام؛
عزیزم داستانت خیلی جالب بود. ممنون.
سلام
ممنون که سر زدی وخوشحالم که راضی بودی